این حکایت از کشکول شیخ بهائی هستشخصیت شیخ بهائی برای من قابل احترامه.متن زیر مقدمه این کتاب هست:
به نام پروردگار بخشنده مهربان
سپاس پروردگار یگانه یاری رسان را، و درود بر سرورمان محمّد(ص ) و دودمانش !
هنگامی که گردآوری کتاب (توبره ) را به پایان رساندم کتابی که نیکوترین و شیرین ترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است - و آن ، کتابی است که در آغاز روزگار جوانی آن را تلقین و تنظیم کرده ام ، با ترتیبی که از یاری باطن مایه گرفته است و در آن مطالبی گنجانده ام ، که هرکسی بدان راغب است و دیدگان از آن لذت می برند و شامل است بر گوهرهایی از تفسیر و تاءویل های بین و چشمه های اخبار و آثار نیکو و حکمت های تازه ، که دل ها به نور آنها روشن می شوند و کلماتی جامع چون ماههای تابان در آن روشن کرده ام ، و از بوی های خوش آن ، مشام جانها را معطّر ساخته ام وارداتی در آن گنجانده ام ، که استخوانهای پوسیده را زندگی می بخشد و ابیات نیکویی که از روانی ، همچون شرابی خوشگوار در قدح ها جای گرفته اند و حکایات دلنشینی که جانهای خسته را آرامش می بخشند درهای پراکنده نفیسی که شایسته آنند، که : با نور، و بر چهره حور نگاشته شوند .
در لابلای سخنان گوناگون ، بحث هایی را در یافته ام و ستیزهای گوناگونی را که خاطر من به هنگام اشتغال به تحصیل بدانها متوجه بوده است ، در آن آورده ام با ترتیبی شگفت انگیز و پیراستگی زیبایی که پیش از آن ، سابقه نداشته است پس از این ، به مطالب کمیاب و دیگری دست یافتم ، که طبیعت های سالم بدانها توجه دارند و گوشها به شنیدن آن ، علاقه بسیار از خود نشان می دهند سخنان نیکویی که خاطر غمگین را شاد می کنند و همچون گوهرها، شایسته نگهداری اند و لطیفه هایی که روشن تر از باده صافی اند و پر فروغ تر از روزگار جوانی اشعاری که گواراتر از آب زلالند و لطیف تر از سحر حلال پندهایی که چون بر سنگ خوانده شوند آن را از هم بپاشند و اگر بر ستارگان عرضه گردند؛ آنها را بپراکنند نکته هایی نیکوتر گل های سرخ گونه ها ورقت انگیزتر از شکایت عاشقان .
پس ، از خدا توفیق خواستم ، تا آن مطالب را در کتابی همانند کتاب پیشین بگنجانم و مصداق این مثل همگانی باشم که (کم ترک الاوّل للاخر) (چه بسا اولینی که به پاس دومی ، رها شد ) و هنگامی که مجالی برای ترتیب آن نیافتم ، و روزگار نیز چنین فرصتی به من نداد، آن را همانند سبدی قرار دادم ، که در آن ، ارزان بها و گران قیمت در کنار هم قرار گیرند، یا همچون گردنبدی که دانه های آن ، از هم بپاشد و آن را (کشکول ) نامیدم ، تا با نام آن کتاب دیگرم برابری کنم و از آن کتاب ، در این یکی ، چیزی نیاوردم و برخی از صفحات آن را سپید گذاشتم تا به هنگام خود، از رویدادها پر سازم تا کشکول پر نباشد، زیرا، بینوایی که کشکول ، آلت گدایی اوست ، چون کشکولش پر شود، از خواستن روی بر تابد .
اکنون دیدگانت را در باغ های آن ، به گردش در آور! و ذوق خود را از نهرهای آن سیراب کن ! و طبع خویش در باغ های آن ، به چرا درآور! و نورهای حکمت و دانش را از مشرق آن ، بر گیر! و دندان طمع خویش را برهم بفشار! تا مبادا در اندیشه طمع ورزی بر آیی این کتاب ، و آن کتاب دیگر را مونس تنهایی و انیس بی همدمی و مایه آرامش خویش ساز! تا این دو، هم صحبتان خلوت و رفیقان سفر و ندیمان حضر تو باشد، زیرا که این دو، هم سایگان نیک و داستان سرایان عالی تبار و استادان فروتن و معلمان متواضعند، و بلکه این دو کتاب ، دو باغند، که گل هایش شکفته شده است و زنهای صاحب جمالند، که گونه هایشان دو گل سرخ به بار آورده است ، و آواز خوان های پرغروری هستند که چهره خود را پوشانده اند پس ، آنان را از آن که نمی خواهد، دور کن ! و این دو را جز به آن که طالب است عرضه مدار!
کسی که دانشی را در اختیار نادانان بگذارد، آن دانش را تباه کرده است و آن که شایستگان را از دانش باز دارد، به آنها ستم کرده است .
درباره این سایت