روزی مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بود ودر میان سینی ایشان مرغ بریان شده ای قرار داشت.در آن حال ،سائلی به در منزل امد وآنها وی را مایوس کردند. 
اتفاق افتاد که آن مرد فقیر شد وزنش را طلاق داد،وآن زن شوهر دیگری اختیار کرد.
 روزی شوهر با او غذا می‌خورد ومرغ بریانی نزد ایشان بود که ناگاه سائلی به در منزل آمد.
 ان مرد به عیالش گفت:این مرغ را به این سائل بده .آن زن چون مرغ را نزد سائل برد. دید شوهر اولش هست؛مرغ را به او داد وگریان برگشت.
 شوهر از سبب گریه اش سوال کرد ؛گفت :سائل شوهر سابق من بود وقصه محروم نمودن آن سائل را نقل کرد.
 شوهرش گفت :و الله آن سائلی که محرومش نمودید،من بودم!


این حکایت از کشکول شیخ بهائی هستشخصیت شیخ بهائی برای من قابل احترامه.متن زیر مقدمه این کتاب هست: 


به نام پروردگار بخشنده مهربان

سپاس پروردگار یگانه یاری رسان را، و درود بر سرورمان محمّد(ص ) و دودمانش !

هنگامی که گردآوری کتاب (توبره ) را به پایان رساندم کتابی که نیکوترین و شیرین ترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است - و آن ، کتابی است که در آغاز روزگار جوانی آن را تلقین و تنظیم کرده ام ، با ترتیبی که از یاری باطن مایه گرفته است و در آن مطالبی گنجانده ام ، که هرکسی بدان راغب است و دیدگان از آن لذت می برند و شامل است بر گوهرهایی از تفسیر و تاءویل های بین و چشمه های اخبار و آثار نیکو و حکمت های تازه ، که دل ها به نور آنها روشن می شوند و کلماتی جامع چون ماههای تابان در آن روشن کرده ام ، و از بوی های خوش آن ، مشام جانها را معطّر ساخته ام وارداتی در آن گنجانده ام ، که استخوانهای پوسیده را زندگی می بخشد و ابیات نیکویی که از روانی ، همچون شرابی خوشگوار در قدح ها جای گرفته اند و حکایات دلنشینی که جانهای خسته را آرامش می بخشند درهای پراکنده نفیسی که شایسته آنند، که : با نور، و بر چهره حور نگاشته شوند .

در لابلای سخنان گوناگون ، بحث هایی را در یافته ام و ستیزهای گوناگونی را که خاطر من به هنگام اشتغال به تحصیل بدانها متوجه بوده است ، در آن آورده ام با ترتیبی شگفت انگیز و پیراستگی زیبایی که پیش از آن ، سابقه نداشته است پس از این ، به مطالب کمیاب و دیگری دست یافتم ، که طبیعت های سالم بدانها توجه دارند و گوشها به شنیدن آن ، علاقه بسیار از خود نشان می دهند سخنان نیکویی که خاطر غمگین را شاد می کنند و همچون گوهرها، شایسته نگهداری اند و لطیفه هایی که روشن تر از باده صافی اند و پر فروغ تر از روزگار جوانی اشعاری که گواراتر از آب زلالند و لطیف تر از سحر حلال پندهایی که چون بر سنگ خوانده شوند آن را از هم بپاشند و اگر بر ستارگان عرضه گردند؛ آنها را بپراکنند نکته هایی نیکوتر گل های سرخ گونه ها ورقت انگیزتر از شکایت عاشقان .

پس ، از خدا توفیق خواستم ، تا آن مطالب را در کتابی همانند کتاب پیشین بگنجانم و مصداق این مثل همگانی باشم که (کم ترک الاوّل للاخر) (چه بسا اولینی که به پاس دومی ، رها شد ) و هنگامی که مجالی برای ترتیب آن نیافتم ، و روزگار نیز چنین فرصتی به من نداد، آن را همانند سبدی قرار دادم ، که در آن ، ارزان بها و گران قیمت در کنار هم قرار گیرند، یا همچون گردنبدی که دانه های آن ، از هم بپاشد و آن را (کشکول ) نامیدم ، تا با نام آن کتاب دیگرم برابری کنم و از آن کتاب ، در این یکی ، چیزی نیاوردم و برخی از صفحات آن را سپید گذاشتم تا به هنگام خود، از رویدادها پر سازم تا کشکول پر نباشد، زیرا، بینوایی که کشکول ، آلت گدایی اوست ، چون کشکولش پر شود، از خواستن روی بر تابد .

اکنون دیدگانت را در باغ های آن ، به گردش در آور! و ذوق خود را از نهرهای آن سیراب کن ! و طبع خویش در باغ های آن ، به چرا درآور! و نورهای حکمت و دانش را از مشرق آن ، بر گیر! و دندان طمع خویش را برهم بفشار! تا مبادا در اندیشه طمع ورزی بر آیی این کتاب ، و آن کتاب دیگر را مونس تنهایی و انیس بی همدمی و مایه آرامش خویش ساز! تا این دو، هم صحبتان خلوت و رفیقان سفر و ندیمان حضر تو باشد، زیرا که این دو، هم سایگان نیک و داستان سرایان عالی تبار و استادان فروتن و معلمان متواضعند، و بلکه این دو کتاب ، دو باغند، که گل هایش شکفته شده است و زنهای صاحب جمالند، که گونه هایشان دو گل سرخ به بار آورده است ، و آواز خوان های پرغروری هستند که چهره خود را پوشانده اند پس ، آنان را از آن که نمی خواهد، دور کن ! و این دو را جز به آن که طالب است عرضه مدار!

کسی که دانشی را در اختیار نادانان بگذارد، آن دانش را تباه کرده است و آن که شایستگان را از دانش باز دارد، به آنها ستم کرده است .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها