از این پست خیلی انتظار یه متن درام و عاشقانه نداشته باشید،

دم عیده و معمولا لوازمی که خیلی برامون تکراری شده یا نیازی نداریم رو می کوبونیم تو دیوار! یعنی آگهی میکنیمحالا دیوار، مناره، شیپور، بوق .

یه ویترین شیشه ای داشتیم با طراحی بسیار زیبا وچوب خیلی محکم و عالی.کوبوندمش تو دیوار گفتم یه قیمت الکی هم بذاریم که زودتر بیان ببرن! مثلا یک میلیون ریال

تا سه چهار روز خبری نبودگفتم الان دیگه کی میاد این ویترین رو ببرهحتما دموده شده

ولی بعد سه چهار روز یه خانمی زنگ زد و درخواست عکسهای بیشتری از این ویترین کرد.

یکم سرم شلوغ شد و گفتم حتما این خانم بی خیال این ویترین میشه

ولی دیدم بازم زنگ زد.یکم رفتم بررسی کردم و دیدم واقعا حیفهیکم دو دو تا چهارتا کردم دیدم واقعا تو این دوره زمونه یه همچین ویترینی خیلی بیشتر از اینا میارزه!

باید اعتراف کنم که رگ خساستم حسابی باد کرده و زورم میاد ویترین رو با این قیمت به این خانم بفروشم

مخصوصا که این خانم تو یکی از تماسای تلفنی گفته بود که کارگاه داره.و منم پیش خودم حساب کتاب کردم که خب این ویترین رو یک میلیون ریال از من میخره و یه دستی به سر و روش میکشه و به عنوان نو ۷۰-۸۰ میلیون ریال  میفروشه! خب من چرا بفروشم؟

حالا جالبه که من نه تخصص این کار رو دارم نه وقتشو ، تازه این مدت هم یه گوشه خونه افتاده بوده و چندین بار میخواستم رایگان بدم یکی ببرهالبته ارتفاعش زیاده و بردنش خیلی راحت نیستجالبه این خانم گفته بیام خونه تون ببینمش خودم میبرمش

آخرین بار گفتم منصرف شدم خانم\ولی باز یه خانم دیگه زنگ زده که قشنگ معلوم بود همکارشهبعد امروز دو بار دیگه زنگ زده!!! دقیقا بعد اینکه گفتم منصرف شدم!

حالا نمیدونم واقعا ویترین من اینقدر خوبه؟ یعنی عاشق ویترینم شده؟ چرا دست بر نمیداره؟

چکار کنم بنظر شما! ؟؟؟:)


بعدا نوشت: یاد یه جوکی افتادم که شرح حال خودمه بیشتر، ملا نصرالدین یه زن داشت که  هم خوشگل بود هم بداخلاق.بخاطر اخلاقش هی زنشو طلاق میداد ولی برای اینکه کسی نره زنشو بگیره دوباره بازنش ازدواج میکرد:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها