مدتی هست شعرهای پروین اعتصامی بدجور منو به فکر فرو میبره، 

به این نتیجه رسیدم  درکنار تبدیلات دوبعدی و ماتریس و جبرخطی و تکنیک های مهندسی و  خلاصه کوفت و زهرمارهایی که بیشترین وقت رو ازم میگیره، کمی هم حافظ و سعدی و مولانا و بخونم،

 فیلم های معناگرا ببینم و خلاصه از ادبیات و هنر و فرهنگ برای خودم توشه ای بردارم

دوربین عکاسیم  هم احتمالا تو این یکی دو هفته تعطیل از گاراژ خودش بیاد بیرون.تا ببینم چه پیش آید و چه حاصل افتد! این شعر از پروین اعتصامی منو درگیر خودش کرده:


به سر خاک پدر، دخترکی.صورت و سینه بناخن میخست

که نه پیوند و نه مادر دارم.کاش روحم به پدر می‌پیوست

گریه‌ام بهر پدر نیست که او.مرد و از رنج تهیدستی رست

زان کنم گریه که اندریم بخت.دام بر هر طرف انداخت گسست

شصت سال آفت این دریا دید.هیچ ماهیش نیفتاد به شست

پدرم مرد ز بی داروئی.وندرین کوی، سه داروگر هست

دل مسکینم از این غم بگداخت.که طبیبش ببالین ننشست

سوی همسایه پی نان رفتم.تا مرا دید، در خانه ببست

همه دیدند که افتاده ز پایلیک روزی نگرفتندش دست

آب دادم بپدر چون نان خواست.دیشب از دیدهٔ من آتش جست

هم قبا داشت ثریا، هم کفش.دل من بود که ایام شکست

اینهمه بخل چرا کرد، مگر.من چه میخواستم از گیتی پست

سیم و زر بود، خدائی گر بودآه از این آدمی دیوپرست

پروین اعتصامی


 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها