امروز خونه نرفتم که کارمو به سرانجامی برسونم! غافل از اینکه نهآر نخردمه.به امید بوفه دانشگاه گفتم بذار به سعید عزیز مدیر محترم سایت وزین شوکولاگ اقتدا کنم و منم بیخیال نهار شم که دیدم نه فایده نداره! رفتم بوفه دانشگاه دیدم تعطیله! آخه بنظر شما عصر پنج شنبه که اموات چشم انتظارن بوفه دانشگاه باید تعطیل باشه؟!!!

لاجرم فکری به ذهنم خطور کرد و رفتم ساختمان .و از این دستگاه اتومات ها خواستم ارتزاق؟ ارتزاغ؟ کنم.متاسفانه دانشجوهای شکمو چیز چندانی برای من باقی نذاشته بودن! دو تا از این طبقه دومیا کارتیدم یعنی کارت کشیدم که هوس بادوم زمینی سرکه ای به سرم زد! ولی متاسفانه دستگاه دچار فالت شد و بجای یکی یادوم زمینی دو تا انداخت پایین که یکیش افتاد تو سبد  و پرتاب 3 امتیازی حساب شد! اون یکیش افتاده اون گوشه سمت راست پایین اگر دقت کنید! خلاصه دستگاهه حواسش خیلی جمع بود!:)



هنوز در این خوردنی هایی که اسمشو نمیدونم چی بود بازنکرده بودم هوشنگ منتظر بود و با چشمای ملتمسانه ای میخواست که بهش خوراکی بدم! منم یه تیکه کندم و براش پرت کردم! برای اینکه بقی خوراکیهامو  هوشنگ نخوره پا گذاشتم به فرار!:) به نظرتون این کار در شان یه دانشجوی دکترا هست اصلا؟:) اونایی که جوابشون منفیه به این سوال هم پاسخ بدن که من مهمترم یا هوشنگ؟!!:والّا:))




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها